موجودات عجیب زیبا

زن ....جنس عجیبی ست!

 

 چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...

 

 دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...ا

 

 انگار درست شده تا...روی عشق را کم کند!

مادری دارم آرام
بی پروا از سکوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطیف تر از انوار بهار
کلامش آفتاب ،صدایش باران..
مادری دارم که خواندن نمی دانست
ولی درس زندگی آموخت
آموخت که چگونه گل را شاد کن
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق
آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را 

مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم...

وهمین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود..

خودم را از تو دور کرده ام،با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست...

تو مامن وسرپناه من هستی...

که مرا از گزندها وآسیب ها حفظ می کنی...

من از دیوارها می گذرم وپرواز می کنم...

و تمام کارهایی را که باید،انجام می دهم تا در پناه تو باشم...

شاید من یاغی وسرکش باشم...

اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است...

من منتظر لبخند درخشان وپرغرور تو هستم،مادر...

لبخندی که هر گره ای را باز می کند....

برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متا سفم...

اما بعد از طوفان های کوچک...

این آرامش است که پا برجا خواهد ماند...

تعداد صفحات : 4
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد